فرمانده: پس اين سربازهها (بجاي واژه سرباز براي خانمها بايد بگوييم سربازه !) کجان؟
معاون: قربان همه تا صبح بيدار بودن داشتن غيبت ميکردن
ساعت 10 صبح همه بيدار ميشوند ...
سلام سارا جان
سلام نازنين، صبحت بخير
عزيزم صبح قشنگ تو هم بخير
سلام نرگس
سلام معصومه جان
ماندانا جون، واي از خواب بيدار ميشي چه ناز ميشي ...
صبحانه :
وا... آقاي فرمانده، عسل نداريد؟
چرا کره بو ميده؟
بچهها، من اين نون رو نميتونم بخورم، دلم نفع ميکنه
آقاي فرمانده، پنير کاله نداري؟ من واسه پوستم بايد پنير کاله بخورم
بعد از صبحانه، نرمش صبحگاه (ديگه تقريبا شده ظهرگاه )
فرمانده: همه سينه خيز، دور پادگان. بايد جريمه امروز صبح رو بديد
وا نه، لباسامون خاکي ميشه ...
آره، تازه پاره هم ميشه ...
واي واي خاک ميره تو دهنمون ...
من پسر خواهرم انگليسه ميگه اونجا ...
ناهار
اين چيه؟ شوره
تازه، ادويه هم کم داره
فکر کنم سبزي اش نپخته باشه
من که نميخورم، دل درد ميگيرم
من هم همينطور چون جوش ميزنم
فرمانده: پس بفرماييد خودتون آشپزي کنيد !
بله؟ مگه ما اينجا آشپزيم؟ مگه ما کلفتيم؟
برو خودت غذا درست کن
والا، من توخونه واسه شوهرم غذا درست نميکنم، حالا واسه تو ...
javahermarket
width:153px; height:180px; float:right; clear:inherit; background-color:F5F8FE; border:CCC solid 1px; margin:4px; padding:3px; text-align:center; font-family:Tahoma,sans-serif; font-size:8pt;
javahermarket
javahermarket
نظرات شما عزیزان:
|